×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

سخن آشنا

سخن آشنا با دلهای عاشق

چرا غصه ؟؟؟

 در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.

به او گفت:
چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد که:
من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا میدهد، پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید:
?از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که

مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم?!?

یکشنبه 12 خرداد 1392 - 6:22:14 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


خوب بودن وظیفه است


سهم من هرچه که هست


خدا به تو نزدیک است


این هم میگذرد


خوش شانسی و بدشانسی


امشب ... لیلة الرغایب


تقدیم به تنها دوست واقعی ... مادر


... عشــــــق یعنـــــــی


بی سر و سامان توام یا حسین


دو صد گفته چون نیم کردار نیست


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

117447 بازدید

32 بازدید امروز

58 بازدید دیروز

272 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements