×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

سخن آشنا

سخن آشنا با دلهای عاشق

عشـــــــق یعنی این

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: ?باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.?

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...! 

شنبه 14 اردیبهشت 1392 - 9:45:37 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


خوب بودن وظیفه است


سهم من هرچه که هست


خدا به تو نزدیک است


این هم میگذرد


خوش شانسی و بدشانسی


امشب ... لیلة الرغایب


تقدیم به تنها دوست واقعی ... مادر


... عشــــــق یعنـــــــی


بی سر و سامان توام یا حسین


دو صد گفته چون نیم کردار نیست


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

117043 بازدید

76 بازدید امروز

62 بازدید دیروز

251 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements